مولانا چه نوع تفسیر و تصویری از خدا، جهان هستی و انسان ارائه می‌دهد؟

با نگاه به کتاب‌های کهن می‌بینیم که تصویر خداوند از طریق برخی معلمان دینی، به قرآن وفادار نبوده و از خداوند فاصله گرفته است. یعنی ما تلقی‌ها و تصورات خودمان را به جای آنچه که در قرآن وجود دارد به مردم ارائه می‌دهیم. خداوند در قرآن خدای مهربانی و رحمت است. گرچه آیات عذاب بسیاری نیز در قرآن وجود دارد، اما این آیات کاملا روشی تنبیهی برای بیداری بندگان دارد. اما مولانا می‌فرماید «یک لحظه داغم می‌کشی یک دم به باغم می‌کشی/ پیش چراغم می‌کشی تا وا شود چشمان من»؛ یعنی خداوند به انسان بسیار نزدیک است و گناهان او را می‌بخشد، خطاهای بندگان را پنهان می‌کند تا آبروی آنها را حفظ کند، وقتی انسان دست نیازش را در حالت اضطرار به سوی خدا بالا می‌برد، خداوند می‌فرماید من هستم و به تو پاسخ می‌دهم. اما این تفکر بعدا از بین می‌رود و خدا به مولایی تبدیل می‌شود که بر فراز آسمان نشسته و دستور می‌دهد و به همین دلیل نماز و روزه او واجب است. به این ترتیب اجبار به جای الهام و ذوق قرار می‌گیرد و خدای پر از زیبایی و رحمت کنار رفته، و خدایی خالق و فرمانده جای او را می‌گیرد. با این کار روح معنویت از مسلمان‌ها گرفته می‌شود؛ آنها از ترس نماز می‌خواندند و این نماز در دل‌هایشان تأثیری ندارد.

خدا انسان را به گونه‌ای آفریده که اجبار در او تأثیری ندارد. مولانا این تصویر را عوض کرده و سوره ۳ آیه حدید را تفسیر کرد که خداوند فرموده است: « هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ…؛ اوست اول و آخر (موجودی است پیش از همه و بعد از همه، اول سلسله علل و آخر و منتهی الیه سلسله معلولات است) و پیدا (از نظر آثار و تجلّی صفات) و نهان (از نظر کنه و حقیقت ذات)». او معتقد بود خدا در همه چیز از جمله آسمان و زمین و دشت و بیابان حضور دارد و تمام زیبایی‌های عالم پرده‌برداری از روح خداوند است. به همین دلیل تصویر شخصی را ارائه می‌دهد که نه تنها بر صدر ننشسته و فرمانده نیست، بلکه محبوبی زیبا است که تمام عالم را در برگرفته و به انسان و دیگر موجودات عشق می‌ورزد. این تصویر رابطه انسان با خداوند را به یک باره تغییر داد؛ مولانا می‌فرماید: «هوسی است در سر من که سر بشر ندارم/ من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم/ دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی/ من از او به جز جمالش طمعی دگر ندارم/ چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد/ که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم»، خداوند با این تعبیر به معدن حلوا و قند و سراسر زیبایی تبدیل می‌شود.

اینها کشف و دریافت مولانا است. او واقعا با مخزنی از نور و عسل روبرو شد و گفت «تا کجا آنجا که جا را راه نیست/ جز سنابرق مه الله نیست/ از همه اوهام و تصویرات دور/ نور نور نور نور نور نور». تصور کنید به انسان امروز بگویند خدا نور است و یا بگویند او اربابی است که باید از او اطاعت کند، حال این انسان به کدام توصیف توجه می‌کند؟ مولانا آن تصویر واقعی را از دل این حقیقت بیرون کشید و بر ملا کرد: «آمده‌ام که سر نهم، عشق تو را به سر برم/ ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم/ اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم/ اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم» این تصویر رابطه انسان با خدا را نه از سر اجبار و ترس، بلکه از سر ذوق عنوان می‌کند.

مولانا نشان می‌دهد که خداوند را می‌توان با دیده ذوق و محبت نیز تماشا کرد. با این دینداری خداوند در قلب انسان نفوذ می‌کند: «در بن چاهی همی بودم زبون/ در همه عالم نمی‌گنجم کنون/ آفرینها بر تو بادا ای خدا/ ناگهان کردی مرا از غم جدا». هرچقدر که شما از روی ترس نماز بخوانید و روزه بگیرید، به رشد شخصیتی نمی‌رسید. عرفا و همچنین مولوی هم نماز و روزه را واجب می‌دانند، ولی اعتقاد دارند که شما به دیدار سلطان بزرگی می‌روید که تمام کرامت و لذت در اختیار او است: «ای دریغا اشک من دریا بدی/ تا نثار دلبر زیبا بدی» این دلبر زیبا همه گره‌ها را برای انسان باز می‌کند.


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *