غزل 277
دیوان حافظ
1_دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
2_جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
3_بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
4_ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
5_آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
6_صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
7_صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
8_دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
حافظ
معنی لغات و کلمات غزل:
1_ همه فکر بلبل آن است که گل معشوق او شده است گل در این فکر است که چگونه در کار او ناز و عشوه کند.
دلبری تنها این نیست که عاشق را بی قرار کنند ؛ خواجه ان کسی است که غم خوار خدمتگار خود باشد.
خواجه : بزرگ ،صاحب ،سرور ،خداوند.
یعنی معشوق خوب آن است که به عاشق گرفتار التفات داشته باشد، نه اینکه فقط او را اسیر و بی قرار سازد، و دیگر در فکرش نباشد.
2_ جا دارد که خون در دل لعل موج بزند ؛ از غصه این ضرر و خسران که سفال بازارش را می شکند.
تغابن : غبن داشتن، ضرر کردن، افسوس خوردن.
خزف: سفال .
رگه های سرخ در درون لعل در تصور شاعر رگهایی هستند که خون در آنها جریان دارد ، و چنین است که می گوید «خون موج زند در دل لعل»، و مجازاً معنای رنج بردن و خون به دل بودن از آن خواسته است. بر مبنای این فرض می گوید جا دارد که لعل دلخون باشد زیرا سفال او را از نظرها انداخته و بازارش را شکسته است.
کنایه از اینکه مردم عالیقدر حق دارند از اینکه فرومایگان سبب شده اند آنها مورد توجه نباشند متأسّف و خون به دل باشند و افسوس بخورند.
3_ بلبل سخن گفتن را از گل الهام گرفت وگرنه ؛ این همه قول و غزل را در منقار او ننهاده بودند.
فیض به معنای عطا و بخشش و هم چنین القاء امریست در قلب به طریق الهام بدون تحمل زحمت کسب و اکتساب، الهام.
قول و غزل ، هر دو در اصطلاح موسیقی آمدهاند : قول به معنای کلماتی است که به آهنگ خوانده می شود، و غزل نوعی خاص از تصنیف است؛ و در این بین همین معنی آنها مورد نظر است زیرا قول و غزل را به بلبل که آواز خوان است نسبت می دهد.
تعبیه : ساختن ، آماده کردن.
منقار : نوک پرنده.
حاصل معنی اینکه بلبل بر اثر الهامی که از جمال گل گرفته این همه نغمه های دلنشین سروده، وگرنه آواز را ساخته و پرداخته در منقار او ننهادهاند.به زبان دیگر منقار که یک جسم مادی است نمیتواند ایجادکننده یک کیفیت معنوی باشد جز اینکه از جایی دیگر تاثیر بپذیرد :
خشک سیمی خشک چوبی خشک پوست از کجا می آید این آوای دوست
و مقصود سخن اینکه کار ذوقی به الهام و فضای مساعد نیازمند است.
4_ای کسی که از کوچه معشوقه ما می گذری؛ متوجه باش که دیوارآن سر می شکند.
یعنی دیوار ان محکم است و از برخورد با آن سرت میشکند، پس به نزدیک آن مشو و در پی راه یافتن به اسرار کوچه معشوق مباش.
مقصود اینکه مکان معشوق برای همه کس دست یافتنی نیست و باید متوجه خطرات و مشکلات باشند.
۶
5_آن یار سفرکرده را که به اندازه صد کاروان دل دوستان با او همراه است هرجا هست خداوندا به سلامت نگاهش دار.
صد قافله دل همره اوست یعنی به اندازه جمعیت صد کاروان دوست و ارادتمند دارد. که در دل آنها جا دارد، فکرشان متوجه اوست و برای اینکه سفرش به خیر و خوبی انجام پذیرد، همه این ها به او دعا می کنند . و فکرشان بطور دسته جمعی به دنبال او رفته است.
6_ ای دل ، اگر چه از بی دردی خوشحالی؛ از عشق هم غفلت مکن که عوالم شیرینی دارد.
عافیت : صحت و سلامت ، و در بیت مراد زندگی آرام و بی دغدغه است.
مقصود اینکه غم و درد عشق کمال و پختگی می دهد ولی در عافیت و بی دردی ذوق و حال از میان می رود.
7_اینگونه که صوفی سرخوش کلاه خود را کج کرده؛ اگر دو جام دیگر هم بنوشد دستارش هم آشفته و پریشان خواهد شد.
سرخوش : آنکه حال خوش مستی ملایم داشته باشد.
از این دست : به این صورت ، به این نحو.
صوفیان ابتدا کلاه یا عرق چین بر سر می گذاشتند و بعد دستار پارچه ای به دور آن می پیچیدند. می گوید صوفی با این مختصر باده ای که نوشیده ، سرخوش شده، کلاه خود را کج کرده و آثار مستی نشان می دهد ، اگر دو جام دیگر بنوشد، دستارش هم آشفته می شود.
8_ دل حافظ که به دیدن تو عادت کرده بود؛ در سایه وصال تو با ناز و تنعّم پرورده شده،در پی آزار او مباش.
خوگر: الفت گرفته، عادت گرفته، مأنوس.
اپلیکیشن نینوایان، حامد امجدیان
دیدگاهتان را بنویسید