دادمشان به حاجی. نگاه معناداری کرد و خندید. گفت: «خیلی نامردی. تو اینها رو داشتی و چیزی نگفتی؟ حتما خودتم میخوردی؟» گفتم: «نه به خدا حاجی. نگاه کن درشون بسته است، دست بهشون نزدم.»
دو سه تا مشت از نخود و کشمش را خورد. حالش که جا آمد راه افتاد. برف ها را زیر پا مچاله می کرد و جلو میرفت. بیست دقیقه بعد خودمان را رساندیم پیش بچه ها.


راوی: حاج احمد شفیعی منبع: بدون تعارف، گفت وگویی صمیمانه با حاج احمد شفیعی
از رزمندگان لشکرا۴ ثارالله ب در دوران دفاع مقدس


ادامه داستان در اپلیکیشن نینوایان

دانلود مستقیم اپلیکیشن آموزش نی نوازی (نینوایان)

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *