مارکسیسم مدعی است که انسان ها، ابتدا دارای جامعه کمون ابتدایی بودند. بعد برده داری و پس از آن به ترتیب نظام فئودالی، نظام سرمایه داری و سرانجام سوسیالیسم به ظهور می رسند و زمینه ساز جامعه کمونیستی ایده آل می گردند. هریک از این نظامها نقیض خویش را در اعماق خویش دارد. این نقیض به تدریج رشد می کند و پس از پیکاری طولانی، نظام موجود نابود می شود و نظام دیگری جایگزین آن می شود. حال باید دید که آیا واقعا تاریخ چنین سیری داشته است؟
جامعه ابتدایی (کمون اولیه)
اگر در مورد انسان های ماقبل تاریخ سخن بگوییم، این سؤال مطرح می شود که آیا ایشان واقعا در دوران کمون اولیه می زیسته اند؟ مارکسیسم در پاسخ اظهار می دارد: هم اکنون جوامعی وجود دارند که در دوران کمون اولیه هستند و کاملا شبیه به جوامع کهن می باشند. اگر بپذیریم که کمون اولیه بر این جوامع حکمفرما بوده، لابد از دیدگاه مارکسیسم نظام حاکم در تمام جوامع کهن کمون اولیه بوده است.
اعتقاد ما: به اعتقاد ما مارکسیسم، تنها معلوماتی که از جوامع متأخر در راستای نظرات خود یافته را اتخاذ نموده است و قسمت هایی که موافق اعتقاد او بوده است .

1 برگرفته و بقیه را به تزویر متهم نموده است؛ لذا به جای آنکه به کمک معلومات به دست آمده، تئوری خویش را ارزیابی نماید، معلومات را با تئوری خویش محک زده است. یکی از نویسندگان بزرگ مارکسیسم می نویسد:
تا آنجا که تحقیقات دانشمندان نشان می دهد، انسان از دیرباز زندگی اجتماعی داشته است و آنچه مطالعه جوامع نخستین را آسان نموده، این است که هنوز هم شرایط اولیه اجتماعی (حتی در عصر ما در میان بسیاری از ملت ها پابرجاست؛ كما اینکه این حالت نسبت به برخی غیرسفیدپوستان در آفریقا و پولینزی و ملانزي” و استرالیا و سرخ پوستان آمریکا (پیش از کشف آن) و اسکیموها و لاگون صادق است. بیشتر معلوماتی که از این گونه جوامع به ما رسیده است، از طریق گروه های مبلغ مسیحی به دست آمده و ایشان خواه ناخواه، قدری از آن را تحریف نموده اند.»(
این مطلب، یک اشکال دارد و آن اینکه ما چگونه اطمینان بیابیم که جوامع موجود، کاملا شبیه جوامع کهن می باشد؟ مارکسیسم نه تنها هیچ دلیل علمی برای اثبات این مطلب در دست ندارد، بلکه قوانین ضروری تحول تاریخ که مارکسیسم سخت بدان پایبند است، حکم می کند که این جوامع، لاجرم باید تغییر کرده باشند.
ممکن است گفته شود که این جوامع، هم چنان به حالت اولیه خود باقی مانده اند. در آن صورت باید پذیرفت که طی هزاران سال، جامعه راکد و بی تحول بر جای مانده است و روشن است که مارکسیسم نمی خواهد به این نکته نیز تن دردهد.

تفسیر روابط موجود در جامعه ابتدایی مارکسیسم معتقد است که روابط اجتماعی در جامعه ابتدایی، زاییده شرایط تولید محدودی است که در آن جوامع وجود داشته است. مردم آن دوران به خاطر احساس ناتوانی در برابر عوامل طبیعی ناچار بودند به نوعی تولید گروهی اقدام نمایند. طبیعی
۱- Polynezla نام جزایری است در اقیانوس کویر و در شرق استراليا.

۲- Melanezia: نام جزایری در اقیانوس کبیر و در شمال شرق استراليا.

۳- جزایری است در جنوب عربستان. – قوانین اساسی اقتصاد سرمایه داری، ترجمه عربی، ص ۱۰. است که اشتراک در تولید، مالکیت اجتماعی را نیز به دنبال دارد. در چنان شرایطی مالكيت خصوصی مجال پیدایش نمی یافت. توزیع محصول هم بر اساس تساوی صورت می گرفت؛ زیرا تولید، بسیار محدود بود و امکان نداشت که میزان امکانات با یکدیگر اختلاف یابد؛ چرا که بهره برداری بیشتر یکی، به معنای محرومیت و در نتیجه مرگ دیگری بود.
جهانگرد مشهور «مورگان» در مورد برخی از قبایل ابتدایی واقع در امریکای شمالی، همین وضعیت را ذکر نموده است.
شگفت این جاست که مارکسیسم در مقام بیان اخلاق جوامع ابتدایی از «جیمس آدیرز» که زندگانی سرخپوستان آمریکا را در قرن گذشته مورد تحقیق قرار داده بود، نقل می کند که سرخپوستان کمک نکردن به افراد نیازمند را جنایتی بزرگ به حساب می آوردند و از محقق دیگری به نام «کاتلین» نقل می کند که هریک از هندیان که گرسنه بود، حق داشت وارد هر خانه ای بشود و غذا بخورد. افراد ناتوان و از کارافتاده، اغلب به خانه دیگران می رفتند و اهل آن خانه غذای خود را با آنان تقسیم می کردند. حتی اگر کسی از زیر کار شانه خالی می کرد و وظیفه خویش را در تولید انجام نمی داد نیز می توانست به راحتی غذای خود را تأمین نماید؛ اما این امر موجب می گشت که موقعیت و شخصیت اجتماعی خود را از دست بدهد.(۲)
از این سخنان بر می آید که جامعه ابتدایی مواد خوراکی مازاد بر مصرف داشته است و افراد از کار افتاده و ناتوان از آن بهره می برده اند. پس چرا بگوییم که تساوی در تقسیم، تنها روش ممکن در توزیع محصول بوده است؟ و به چه دلیل مردم از تولید اضافی به فکر بهره برداری و سودجویی نیفتادند؟ معلوم می شود که از لحاظ وضعیت تولید، امکان سودجویی وجود داشته اما شعور و سطح آگاهی جوامع ابتدایی در آن حد نبوده است که آنان را بدان سمت سوق دهد.

ممکن است بگوییم که در ابتدا میزان تولید پایین بود، لذا مساوات رعایت می شد رفته رفته التزام بدین امر، برای آنان به شکل عادت در آمد. بعدها هم که سطح تولید افزایش یافت، این عادت از بین نرفت.|
ولی با این توجیه، برخورد جامعه ابتدایی با افراد تنبلی که کار نمی کردند را چگونه می توان تفسیر کرد؟
اگر بگوییم که اجرای مساوات برای آن بوده است که افراد اجتماع در عرصه تولید حفظ شوند، پس چرا جامعه به تأمین معاش افراد تنبل و بیکاره اهتمام می ورزید؟ نقيض جامعه ابتدایی
بنابر اعتقاد مارکسیسم، جامعه ابتدایی از آغاز پیدایش، تضادی را در نهاد خویش پرورش می داد. تضادی که در جامعه ابتدایی پدیدار گشت و از روابط مالكيت و نیروهای تولید ناشی می شد. روابط اجتماعی و مالکیت در جامعه ابتدایی به شکلی بود که از رشد ابزار و نیروهای تولید جلوگیری می نمود.
پیشرفت وسایل تولید، این امکان را به افراد می داد که بیش از میزان نیاز خویش تولید کنند و تنها با صرف وقت اندکی، احتياجات خود را برآورده سازند. برای آنکه از وقت باقیمانده و اضافی خویش در جهت پیشرفت بیشتر استفاده کند، لازم بود که نیروی جدیدی در جامعه ایجاد نمایند و آن را به استخدام خود در آورد. در این جا بود که ضرورت تحول نظام جامعه ابتدایی به نام برده داری، احساس شد. در نظام برده داری به جای آنکه اسرای قبایل دیگر را بکشند، آنها را به بردگی می گرفتند؛ زیرا آنان، بیش از نیاز خویش تولید داشتند و مازاد تولید را به برده های خویش می دادند. به تدریج رؤسای قبایل، شروع کردند به برده نمودن افراد قبیله خویش. بدین ترتیب، جامعه به دو قطب آقا و برده تقسیم شد و این امر باعث گشت که چرخ تولید با سرعت بیشتری به گردش درآید.
اگر قدری تأمل کنیم در می یابیم که رشد ابزار تولید، تنها این اقتضا را داشت که بر مقدار کار افزوده گردد و بس و به هیچ وجه ایجاد نظام برده داری را ایجاب نمی کرد؛ زیرا همان کاری که با نظام برده داری صورت گرفت، ممکن بود از طریق تصميم عمومی برای تولید بیشتر و تقسیم مساوی محصول صورت بگیرد. به علاوه در تصمیم آزادانه برای تلاش بیشتر، کیفیت تولید نیز بهتر میشد؛ زیرا شخص آزاد با رغبت و رضایت درونی، دست به کار می زند و سعی می کند که مهارت خویش را افزایش دهد.
خوب! چه چیز موجب گشت که آدمی به جای این تصمیم و تصویب عمومی و آزادانه اقدام به برده نمودن دیگران نماید؟
پاسخ این سؤال در سرشت آدمی نهفته است. آدمی ذاتا می خواهد راهی را برگزیند که رنج و تلاش کمتری دارد و این میل نیز معلول روابط تولید نیست بلکه به سبب ساختمان خاص روحی انسان است و لذا در طول سالیان دراز همچنان پابرجاست. هم چنین زاییده جامعه و اجتماع نیز نمی باشد، بلکه در حقیقت جامعه زاییده این ویژگی است؛ زیرا آسان ترین راه پایداری در برابر طبیعت همین میل غریزی است. به همین خاطر بود که آدمی، دیگران را به بردگی خویش درآورد.
بنابراین می توان گفت که نیروهای تولید با رشد خود، راه را برای تحقق میل درونی انسان هموار ساختند. به تعبیر دیگر زمینه ساز برده داری بودند نه عامل پیدایش آن.
مارکسیسم و تنبلی
یکی از عواملی که به طور طبیعی موجب گشت تا جامعه ابتدایی نابود گردد، مسئله تنبلی و استراحت طلبی تعداد زیادی از مردم بود. «لوسکیل» در مورد یکی از قبایل هندی می نویسد:
« آنان، آن قدر تنبل بودند که چیزی نمی کاشتند و صددرصد بر احتمال تکیه داشتند. دیگرانی که کار می کردند، محصول کار خویش را با آنان تقسیم می نمودند و از آنجایی که افراد فعال و پرتلاش، بیش از افراد تنبل از محصول زمین بهره مند نمی گشتند، لذا سال به سال میزان تولید کاهش می یافت.» |
طبیعی است که در چنین وضعی، افراد پر تلاش اشخاص تنبل را به بردگی خویش در آوردند. مارکسیسم در برابر این موضوع، جانب سکوت را اختیار نموده و به این مطلب اشاره ای نمی کند؛ زیرا نمی خواهد به تنبلی حاصل از نظام جامعه ابتدایی اعتراف نماید.
با توجه به این مطلب، روشن می گردد که مکتب مارکسیسم با ساختمان روحی و جسمی انسان، سازگار و هماهنگ نمی باشد. مشکلات مشابهی که در طی انقلاب جدید شوروی برای اجرای کامل کمونیسم رخ داد، مؤید این مطلب است. مشکلاتی که در شوروی پدید آمد را هرگز نمی توان ناشی از افکار طبقاتی و سرمایه داری شمرد
چنان که ادعا کرده اند؛ بلکه جلوه ای از واقعیت انسان و زاییده انگیزه ها و ادراکات ذاتی وی بود. حقایقی که پیش از پیدایش طبقات با انسان آفریده شده بود.


 

1- تحول مالکیت فردی (تطور الملكية الفردية) ص 14. ۲- همان کتاب، ص ۱۸.

2- حامد امجدیان

3- اپلیکیشن جامع نی نوازی


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *