این مغز انسان در درون الگوی واقعیت و غیر واقعیت، زندگی میکند.
و به این وسیله باعث ایجاد دوگانگی میشود. اگر آدم متوجه بیهودگی و پوچی آن شود ، فقط یک چیز باقی میماند ، واقعیت. حال چگونه میتوان واقعیت را مشاهده کرد؟ خشونت یک واقعیت است.خشونت یک حالت متناقض است؛ که در پی پیروی از مسائل معنوی، فلسفی، ایده آلیستی یا روانشناختی بوجود میاید. در این میان دوگانگی بین خود شخص و ارشاد کننده او، بین مراد و مرید ایجاد میشود. آنگاه مرشد زرنگ میگوید: ما همه یکی هستیم.
حال میپرسیم: آیا میتوان واقعیت را بدون دوری جستن از آن، بدون انگیزه – انگیزه یعنی ایجاد فاصله –مشاهده کرد؟ بنابراین فقط یک چیز وجود دارد، واقعیت؛ و نه نقطه مقابل آن. آنچه اهمیت دارد خود واقعیت است، نه چگونگی تفسیرآن. کسی که واقعیت را تعبیر و تفسیر میکند و به آن معنا و مفهوم میبخشد، اینکار را در مطابقت با دانش کسب کرده اش انجام میدهد، و اینگونه باعث فاصله گیری خود از واقعیت میشود. آیا میتوان واقعیت را بدون آن کسی که تعبیر و تفسیر میکند، مشاهده کرد ؟ بدون مشاهده گر؟ تقسیم بندی بین واقعیت و آنکه تفسیرمیکند، بمعنی تناقض است. تناقض و ستیزه گری، در نبود مفسر پایان می یابد. در اینصورت فقط مشاهده محض وجود دارد. در مشاهده خالص، واقعیت هم دیگر وجود ندارد. اما به محض اینکه مفسر دست بکار شود، دوباره واقعیت را بر جای خود پایدار میسازد. اما اگر تعبیر کننده، مفسر، مشاهده گر و فکر کننده غایب باشد، واقعیت هم هستی نمی یابد. تقلید، سازگاری، مقایسه ، عصبانیت، نفرت، حسادت، رنج، افسردگی و شور و هیجان، همه اینها واقعیت هستند. وقتی آدم میگوید چیزی واقعیت دارد، منظور از واقعیت چیست ؟ آیا به این دلیل واقعیت هست، چون آدم چیزی را که هم اکنون در حال رخ دادن است، از طریق خاطرت گذشته بیاد آورده و نامگذاری میکند؟ بطور مثال آدم خسیس است. درست در لحظه ای که واژه خسیس را بکار میبریم، واقعیت را باز شناسی کرده ایم، چرا که قبلا این واژه را بکار برده ایم . آنچه را که ما واقعیت مینامیم، شناسایی دوباره تجربه ای درگذشته است، که اکنون در حال رخ دادنست. با نامگذاری آن، آنرا دوباره شناسایی کرده و به گذشته انتقال داده ایم. میبینید که چکار کرده ایم ؟
یک مثال ساده ای را در نظر بگیرید، آدم عصبانی میشود؛ درست در لحظه عصبانیت، آنرا به عنوان عصبانیت تشخیص نمیدهیم، ابتدا واکنشی در مقابل یک مساله ناخوشایند و مانند آن وجود دارد، در لحظه ایجاد واکنش احساسی مبنی بر اینکه من عصبانی هستم، وجود ندارد. درست یک یا دو ثانیه بعد تر این احساس پیش میاید، چرا ؟ چونکه فکر و ذهن واقعیت را مطابق با خاطره ای در گذشته دوباره بیاد می آورد. به این طریق با آنچه که اکنون جریان دارد، بر حسب گذشته رفتارمیکند. عملی که باعث ایجاد دوگانگی است. بنابراین آیا مشاهده بدون کلام عصبانیت، بدون نامگذاری و بدون یاد آوری گذشته ممکن هست ؟ درست در لحظه انجام بازشناسی و حرکت فکر، واقعیت تبدیل به غیر واقعیت میشود.
آدم عصبانی است. در لحظه خشم آدرنالین ترشح میشود، ثانیه ای بعد فکر میگوید :من خشمگین بودم. این عمل، بازشناسی روی داد بر حسب گذشته است . به این ترتیب گذشته و اکنون در تناقض با یکدیگر قرار میگیرند .بنابراین آیا میتوان بدون کلام ، بدون فکر و بدون تعبیر مشاهده کرد ؟ بدون آنکه بخود گفت: یادم می آید ، این قبلا هم برایم پیش آمده بود. آنچه که اکنون پیش می آید هرگز تکرار نشده است. فقط یادآوری آن است که تکرار میشود.
الگویی که ذهن، مغز، و فکر از دیر زمان ساخته است، عامل تناقض و هم ستیزی است. جایی که علتی هست، پایانی نیز بر آن هست. علت، شکاف بین واقعیت موجود و ایده الی است که میگوید: این اتفاق نباید پیش می آمد. واقعیت آن چیزیست که هم اکنون رخ میدهد. رویداد واقعی همان نگرانی، ترس و تنهایی نومیدانه شخص است. در حالت تنهایی آدم بخود می گوید : من میدانم تنهایی چیست، چون قبلا هم این مساله را در گذشته تجربه کرده ام، آنرا می شناسم. اینگونه گذشته در تضاد با زمان حال قرار میگیرد. بنابراین آیا مشاهده ای بدون گذشته وجود دارد ؟ بدیهی است که بشرط عدم تفسیر واقعیت میتواند وجود داشته باشد. این تعبیر کننده، فکر کننده، مفسر، و مشاهده گر است، که واقعیت را خلق میکند. واقعیت اینست که من خشمگینم . درست در لحظه ای که آدم برای این واقعه از کلمات و ایده ها پیله ای میسازد، آنرا تقویت کرده و به آن وسعت بخشیده است. اما به محض اینکه آدم از ارتباط آن با اتفاقات گذشته پرهیز کند، محو خواهد شد. امتحان کنید !
کریشنا مورتی، اپلیکیشن نینوایان، حامد امجدیان
دیدگاهتان را بنویسید