سبد خرید شما در حال حاضر خالی است!
دسته: سرباز ایران
-
یک تخت گوشه اتاق بود…
یک تخت گوشه اتاق بود. چهارده نفر باید با همین یک تخت تا صبح سر می کردیم. تازه رسیده بودیم ژاندارمری روستا برای مأموریت. قرار شد تا صبح آنجا باشیم و آفتاب نزده برویم برای شناسایی. گفتم حاجی که حتما اتاق جداگانه دارد و اینجا بین نیروها نمی خوابد. بچه ها توی اتاق نیامده، رفتم…
-
هرآن ممکن بود اشرار بریزند …
مسیر پرخطری بود. هرآن ممکن بود اشرار بریزند جلوی ماشینشان یا حتی گروگانشان بگیرند. هربار که حاجی از کرمان بلند میشد میرفت زاهدان برای سرکشی، همین کار را می کرد. نه محافظ با خودش میبرد، نه از ماشین های گشتی استفاده می کرد. راه طوری بود که حتی رده های پایین فرماندهی هم باید محافظ…
-
خیلی هنر کنیم، نصفه شب …
خیلی هنر کنیم، نصفه شب دل از رختخواب می کنیم؛ آن هم اگر خسته و کوفته نباشیم؛ اما حاجی مثل ما نبود. روز درگیر مبارزه با اشرار شرق بود، دل شب هم بلند میشد. از آخر شب که وقت استراحت بود تا اذان صبح چند بار بیدار میشد. دو رکعت نافله شب می خواند و…