سبد خرید شما در حال حاضر خالی است!
دسته: سرباز ایران
-
همزبان نبودیم، اما همدل که بودیم
همزبان نبودیم، اما همدل که بودیم. حکم فرماندهی اش که زده شده منتظر نماند برای عرض تبریک برویم تهران، خودش آمد لبنان. از وقتی وارد تشكيلات حزب الله شد، شد یکی از فرماندهان مقاومت. زبان عربی را خیلی زود یاد گرفت. اگر غریبه ای وارد جمعمان میشد، نمی فهمید یک فرمانده عالی رتبه نظامی میان…
-
پنج به علاوه یک بودیم
پنج به علاوه یک بودیم، پنج نفر ما و یک نفر سردار. جلسه ی آن روز تا ظهر طول کشید. وقت ناهار شد، همگی میهمان سردار بودیم. همسرش غذای کرمانی پخته و فرستاده بود محل کارش. خودش دست به کار شد و سهم هرکداممان را توی بشقاب گذاشت. سربازی که غذا آورده بود را صدا…
-
خبر زلزله بم و از دست دادن هموطنان
خبر زلزله بم و از دست دادن هموطنان عزیزمان، پاک همه مان را به هم ریخته بود. حاجی مطلع که شد یک راست آمد بم. چشمش که به سرووضع شهر افتاد از زور غم و غصه زنگ زد به فلان مسئول کشوری. گفت: «نشستی توی تهران نمیدونی اینجا چه خبره، بیا به داد مردم برس.…