سبد خرید شما در حال حاضر خالی است!
دسته: سرباز ایران
-
شب عمليات قبل اینکه به خط بزنیم آمد
شب عمليات قبل اینکه به خط بزنیم آمد و گفت: «من خودم باید همراه نیروها برم.» خیلی موافق نبودم. گفتم: «جانشینت رو بفرست.» اصرار کرد و گفت: «نه باید خودم برم.» رمز عملیات که اعلام شد همراه نیروها زد به خط. دشمن آتش شدیدی میریخت. گردان سلیمانی خط اول را شکستند و راه افتادند سمت…
-
مأمور شده بودیم برای فتح بستان
مأمور شده بودیم برای فتح بستان. تیپ تازه تشکیل شده بود و از شهرهای مختلف نیرو داشت. یکی از گردان های ما سیصد نفر از بچه های کرمان بودند. مسئول این رزمندهها جوانی بود به نام قاسم سلیمانی. اولین بار در سوسنگرد دیدمش؛ زیر آتش توپخانه های دشمن. وقتی باهم صحبت کردیم گفت: «سخت ترین…
-
وقتی خبردار شد حسین را گرفته اند
وقتی خبردار شد حسین را گرفته اند، یک نفس خودش را رساند ژاندارمری. . داداش اینجا چه کار می کنی؟ – ژاندارمری به تعداد نیرو می خواسته، ما رو آوردن اینجا که بریم سربازی. همه چیز زیر سر خان روستا بود. از مذهبی جماعت خوشش نمی آمد. دسیسه کرده بود چندتا از جوان ها را…