سبد خرید شما در حال حاضر خالی است!
نویسنده: حامد امجدیان
-
پنج به علاوه یک بودیم
پنج به علاوه یک بودیم، پنج نفر ما و یک نفر سردار. جلسه ی آن روز تا ظهر طول کشید. وقت ناهار شد، همگی میهمان سردار بودیم. همسرش غذای کرمانی پخته و فرستاده بود محل کارش. خودش دست به کار شد و سهم هرکداممان را توی بشقاب گذاشت. سربازی که غذا آورده بود را صدا…
-
خبر زلزله بم و از دست دادن هموطنان
خبر زلزله بم و از دست دادن هموطنان عزیزمان، پاک همه مان را به هم ریخته بود. حاجی مطلع که شد یک راست آمد بم. چشمش که به سرووضع شهر افتاد از زور غم و غصه زنگ زد به فلان مسئول کشوری. گفت: «نشستی توی تهران نمیدونی اینجا چه خبره، بیا به داد مردم برس.…
-
فکر نمی کردیم آخر مردم
فکر نمی کردیم آخر مردم منطقه این طور به کارمان سرعت بدهند. این هم از فکرهای ناب حاجی بود. بهمان خبر داده بودند هواپیمای سپاه خورده به ارتفاعات سیرچ توی کرمان، دماغه آن یک سوی کوه منفجر شده و بال و بدنه سوی دیگر، به چه جان کندنی باید خودمان را می رساندیم آنجا، مگر…