پنج به علاوه یک بودیم، پنج نفر ما و یک نفر سردار. جلسه ی آن روز تا ظهر طول کشید. وقت ناهار شد، همگی میهمان سردار بودیم. همسرش غذای کرمانی پخته و فرستاده بود محل کارش. خودش دست به کار شد و سهم هرکداممان را توی بشقاب گذاشت. سربازی که غذا آورده بود را صدا زد و قابلمه را داد دستش.
. این رو ببر برای بقیه، به سرباز جلوی در هم بده.
سرباز با خوشحالی قابلمه را گرفت. داشت از اتاق بیرون می رفت که صدایش زد: «صبر کن! صبر کن! خودم تقسیم می کنم.»
– چند نفر هستید؟
سرباز گفت: «دوازده نفر.» دو دست پیاله پر شد از غذای خوشمزه محلی. سهم خود سردار هم فقط به اندازه ای شد که طعم غذا را بچشد.
راوی:حسین امیرعبداللهیان منبع: برنامه تلویزیونی فرمول یک، پخش شده از شبکه اول سیما
ادامه داستان در اپلیکیشن نینوایان
دیدگاهتان را بنویسید