فکر نمی کردیم آخر مردم منطقه این طور به کارمان سرعت بدهند. این هم از فکرهای ناب حاجی بود. بهمان خبر داده بودند هواپیمای سپاه خورده به ارتفاعات سیرچ توی کرمان، دماغه آن یک سوی کوه منفجر شده و بال و بدنه سوی دیگر، به چه جان کندنی باید خودمان را می رساندیم آنجا، مگر میشد؟ کولاک برف، بهمان اجازه رفتن نمیداد. سوز و سرمایش به کنار، یخبندان بود. چند قدم که میرفتیم سر میخوردیم می آمدیم پایین تر. خودمان نمی توانستیم توی برف راه برویم چطور جنازه ها را می آوردیم پایین؟ هوای مه آلود هم اجازه حرکت به بالگرد را نمی داد. خلاصه خیلی کارمان به زحمت جلو می رفت. از سپاه و ارتش، از هلال احمر و کوهنوردان ماهر کشور هرکسی آمد کمک، همین بساطمان بود. حاجی به محض آمدنش تا اوضاع را دید گفت: «اگه میخواید به کارتون سرعت بدین عشایر بافت و رابر رو بیارید.)
هماهنگی اش با حاجی بود.
خودش زنگ زد گفت: «فلانی و فلانی و هرچی آدم میتونید بیارید.» کامیون را برداشتند رفتند پیشان. دویست نفر عشایر آوردند. آمدند کمکمان حتی بعضی هایشان کفش مخصوص کوهنوردی نمی خواستند. به خاطر شرایط زندگی شان کاملا آشنایی داشتند با کوه. راهشان را سریع تر از ما می گرفتند و می رفتند بالا، دنبال ۲۷۶ جنازه توی برف مانده. پیدایشان که می کردند با چادرشب میبستند روی کولشان و می آوردند پایین.
کار عشایر و فکر ناب حاجی حسابی به کارمان سرعت داده بود.
راوی: ابراهیم شهریاری
منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو مؤسسه فرهنگی حماسه ۱۷
ادامه داستان در اپلیکیشن نینوایان
دیدگاهتان را بنویسید