درودیوار سیاه پوش عزای دختر پیامبر ب است. چند سال بیشتر از جنگ نگذشته که فرمانده لشکر را دعوت کرده اند برای سخنرانی مردم، خانواده شهدا، رزمندگان همه و همه منتظر نشسته اند تا از زبان حاج قاسم خاطره بشنوند. حاجی از که بگوید بهتر از زهرای اطهر ؟ از مادری کردنهایش برای بسیجی ها، از امدادهایش در لحظه های اضطرار جنگ، از …
هروقت در سختی های جنگ فشار بر ما وارد میشد، مضطر میشدیم و کاری ازمان برنمی آمد پناهگاهی جز زهرا نداشتیم. در شب والفجر8 وقتی چشمانمان به آبهای پرطوفان و خشمگین و ترسناک اروند افتاد و لرزیدیم و ترسیدیم آنجا هیچ پناهگاهی و هیچ نامی آشناتر از نام زهرا نداشتیم.
او را در کنار اروند صدا زدیم. در تلألؤ اشکهای غریبانه و مظلومانه بسیجیها سیمای او را جستجو کردیم و اروند را با یا زهرا به کنترل درآوردیم و عبور کردیم. وقتی شب کربلای۴ شد، آن وقتی که دشمن آتش مسلسلها و خمپاره ها و توپهای خودش را مستانه در ساحل باز کرد و جوهای کوچکی از خون به سمت اروند سرازیر شد آن وقت هم همه تدابیر از کار افتاده بود و نامی جز نام زهرا بر زبان جاری نمی شد. وقتی هم که عراقیها لب اروند ایستاده بودند و بچه ها را با تیر میزدند آن زمان هم سلاح کارگر ما زهرا بود.)
حاجی مکث می کند. لحنش بغض آلود می شود: «در کربلای ۵ هم وقتی بر آن غروبی که اضطرار داشتیم، نگاهی به آبهای بوبیان می کردیم…)
باز مکث می کند. اشک، چشمهایش را خیس کرده. صدایش میلرزد و می گوید: «آن وقت هم، سرمان را بر دژ گذاشتیم و عاجزانه او را صدا کردیم. من قدرت زهرا را…)
سرش را خم می کند. دست به چشم هایش می کشد و اشکها را می گیرد. نمی تواند خودش را نگه دارد. هق هق گریه اش بلند میشود. مردم می افتند به گریه و ناله
«… من قدرت او را، محبت مادری او را…)
با بغض ادامه می دهد: «در هور دیدم، در غرب کانال ماهی دیدم، در وسط میدان مین دیدم. وقتی شما مادرها نبودید و بچه هایتان در خون دست و پا میزدند او را دیدم…»
سرش را روی بلندگو می گذارد. از گریه زیاد شانه هایش میلرزد. دوباره هق هق گریه اش می پیچد توی بلندگو.
«اگر موسی در کنار نیل وقتی فرعون و سپاهش به او نزدیک میشد با یک چشم نیل را می نگریست و با یک چشم سپاه ترسناک فرعون را می دید و خدا نیل را برای او شکافت، فاطمه در هور، فاطمه در کربلای ۵، فاطمه در اروند، فاطمه در کوههای سرد و سخت کردستان مادری کرد.»
منبع: کلیپ تصویری موجود در آرشیو مؤسسه فرهنگی حماسه ۱۷
ادامه داستان در اپلیکیشن نینوایان
دیدگاهتان را بنویسید