اسمش ناصر توبه ای ها بود؛ فرمانده یکی از گردانهای لشکر ۴۱ نارالله . قطع نخاع شده بود، بی حرکت افتاده بود کنج خانه. حاجی نزدیک عید می رفت اصفهان خانه اش. همین که می رسید، به همسر ناصر میگفت:
توی این دو روزی که اینجام همه کارها با من.» اول از همه حمام را آماده می کرد. ناصر را بغل می گرفت و می برد حمام. سرش را شامپو میزد، بدنش را لیف و صابون می کرد، کمرش را کیسه می کشید. بعد هم تنش را حسابی با آب گرم میشست و با حوله خشک می کرد. آخرسر هم یکدست لباس جدیدی را که برای ناصر خریده بود تنش می کرد. دوباره بغلش می گرفت و از حمام می آمدند بیرون. خلاصه حسابی ترگل ورگلش می کرد؛
درست مثل یک تازه داماد. این دوروزه نمی گذاشت خانم خانه پا توی آشپزخانه بگذارد. هر سه وعده غذا را خودش آماده می کرد. تازه یک وعده هم باروبندیل جمع می کردند و می رفتند توی دل طبیعت تا ناصر آب وهوایی عوض کند. آنجا هم همه کارها با حاج قاسم بود.
بعد دو روز راه می افتاد میرفت سمت کرمان، سمت روستای قنات ملک. میرفت خدمتگزار پدر و مادرش باشد.
راوی: حجت الاسلام سعادت نژاد
منبع: برنامه تلویزیونی سلام عصربخیر، پخش شده از شبکه سوم سیما
ادامه داستان در اپلیکیشن نینوایان
دیدگاهتان را بنویسید