دست تنگ بودند و درآمد درست و حسابی نداشتند. آن وقتها هم که مثل حالا فرهنگ خرماخواری نبود تا از فروش محصول بتوانند زندگی راحتی داشته باشند. وسوسه های اشرار خامشان می کرد و در قبال پول می شدند کارچاق کن آنها.
حاجی بیکار نماند. نشست و فکر کرد چطوری میشود جلوی در دام افتادن جوانهای عشایر را بگیرد. خیلی از این جوانها سرباز فراری بودند. چون کارت پایان خدمت نداشتند و دستشان جایی بند نمیشد از بیکاری میرفتند سمت اشرار. قرار شد فراریها بیایند و لباس سربازی بپوشند اما توی منطقه خودشان خدمت کنند. تازه، حقوق هم بگیرند. خب عده زیادی از اینها زن و بچه داشتند.
این شرایط به نفعشان بود. کنار زن و زندگی شان خدمت می کردند، درآمد داشتند و بعد هم که کارت می گرفتند می توانستند گواهینامه رانندگی بگیرند، بروند جایی استخدام شوند و یا پروانه کسب بگیرند و یک کار حلال آبرودار دست و پا کنند. خیلی از همین سربازهای عشایر که سواد بیشتری داشتند با پیگیری های حاجی جذب نیروی انتظامی هم شدند.
راوی: سرهنگ خلیلی، فرمانده اسبق ناحیه سپاه بم
منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو مؤسسه فرهنگی حماسه ۱۷
ادامه داستان در اپلیکیشن نینوایان
دیدگاهتان را بنویسید